ده ماهگی مهدی و هانا
از همه دوستانی که سراغمون رو گرفتند و حالمون رو پرسیدن تشکر میکنم . از مهر میرم سر کار و دیگه فرصت هیچ کاری رو ندارم چند بار اومدم بنویسم اما نشد . رسیدگی به بچه ها همه وقتم رو میگیره . حتی نمی تونم به اندازه کافی بخوابم . سه روز اول هفته رو مامان میاد پیشمون و دو روزش رو بابا مهرداد و بابا مهدی ازشون مراقبت میکنن دستشون درد نکنه.
کم کم شیطونی هاشون داره بیشتر میشه . حالا مهدی دو تا دندون داره و هانا هم اولین دندونش در اومدiو چهاردست و پا میره . حالا پایه هم شدن دنبال هم تو خونه می چرخن . به تماشای لباسشویی هم خیلی علاقه دارن مدام تو آشپزخونه ن . سعی می کنن کشوها رو باز کنن . مبلا رو میگیرن و وایمیستن . گاهی هم روروئک سواری میکنن . البته زیاد نمیذارم توش بمونن .
شبا حداکثر تا 8 می خوابونمشون و صبح هم معمولاتا 7 میخوابن . البته واسه شیر بیدار میشن یعنی مهدی بیدار میشه و گریه می کنه . منم اول به اون شیر میدم و بعدش هم به هانا . بماند که گاهی بد میخوره و گاهی نمیخوره و بالاخره هاناست دیگه !