29 ماهگی مهدی و هانا
ماجراهای پیشی: یه روز زیبای اردی بهشت که رفته بودیم ویلای بابابزرگ هانا و مهدی این پیشی رو دیدن و کلی باهاش سرگرم شدن . هانا انقدر بهش نزدیک میشد که میترسیدم پیشی چنگ بندازه تو صورتش و از اونجاییکه نمیخواستم بهش دست بزنه میگفتم پیشی دوست نداره کسی بهش دست بزنه ناراحت میشه هانا هم دست نمیزد خلاصه انقد ازش خواهش میکردن از زیر ماشین بیاد بیرون و کلی منتظرش نشستن ...
نویسنده :
عاطفه
8:36