14ماهگی مهدی وهانا
13 ماهگی مهدی و هانا
هانا جون تو یه روز زمستونی اولین قدمهای مرد کوچولو که یاد گرفته رو پای خودش بایسته مهدی و هانا در حال هواخوری تو حیاط مامانی ...
نویسنده :
عاطفه
0:34
یک سالگی گل های ما
16 آذر مهدی و هانا یک ساله شدند . 15 آذر جشن تولد مهدی و هانا بود . یه عکس از مهدی و هانا و بابا مهرداد یک سال گذشت . یک سال سخت و شیرین . این روزا یه احساس خاصی داشتم مدام به روزهای اول تولدشون فکر میکردم گاهی گریه م میگرفت و گاهی ته دلم احساس شعف می کردم . یک سال رو با همه سختی ها و خستگی ها و بی خوابی ها گذروندیم . واسه بیماری شیر نخوردن غذا نخوردن نگران می شدیم و با کوچکترین پیشرفتی شاد می شدیم . هر کاری کردیم تا خوب رشد کنند بهترین چیزها رو داشته باشند و در آرامش باشند. ...
نویسنده :
عاطفه
19:14
یازده ماهگی مهدی و هانا
هانا و عروسک های مورد علاقه ش هر روز شاهد بزرگتر شدن گل هامون هستیم . هر روز انگار شیرین تر و دوست داشتنی تر میشن . شیرین کاری ها و شیطونی هاشونم بیشتر میشه . مهدی دو تا دندون بالاش هم در اومده و حالا ٤ تا دندون داره و هاناجون ٢ تا دندون پایین داره . هانا از اول هم به ایستادن علاقه داشت و حالا علاوه بر این که بدون کمک می ایسته دو قدمی هم بر میداره . این طور که معلومه زودتر از مهدی راه می افته . در کل هانا یهو تغییر می کنه و آدمو غافل گیر می کنه . مهدی عادت داره که یه جور خاصی بشینه رو زمین . وقتی میشینه مچ پاشو میذاره رو هم که خیلی بامزه س. میگن به پدر پدربزرگش رفته ...
نویسنده :
عاطفه
14:07
ده ماهگی مهدی و هانا
از همه دوستانی که سراغمون رو گرفتند و حالمون رو پرسیدن تشکر میکنم . از مهر میرم سر کار و دیگه فرصت هیچ کاری رو ندارم چند بار اومدم بنویسم اما نشد . رسیدگی به بچه ها همه وقتم رو میگیره . حتی نمی تونم به اندازه کافی بخوابم . سه روز اول هفته رو مامان میاد پیشمون و دو روزش رو بابا مهرداد و بابا مهدی ازشون مراقبت میکنن دستشون درد نکنه. کم کم شیطونی هاشون داره بیشتر میشه . حالا مهدی دو تا دندون داره و هانا هم اولین دندونش در اومدiو چهاردست و پا میره . حالا پایه هم شدن دنبال هم تو خونه می چرخن . به تماشای لباسشویی هم خیلی علاقه دارن مدام تو آشپزخونه ن . سعی می کنن کشوها رو باز کنن . مبلا رو میگیرن و وایمیستن . گاهی هم روروئک س...
نویسنده :
عاطفه
20:58
هفت ماهگی مهدی و هانا
نه ماهگی مهدی و هانا
سلام کوچولوهای نازم این عکس ها رو که خیلی دوسشون دارم خونه مامانی گرفتیم . البته هر دو خوابتون میومد و آخراش بداخلاق شده بودین . توی 9 ماهگی مهدی جون چهار دست و پا تو خونه می چرخید و اولین دندونش هم دراومد اما هاناجون همچنان می نشست و از جاش تکون نمی خورد لثه هاش متورم بود اما از دندون خبری نبود . عوضش هانا به ایستادن علاقه زیادی داشت و من فکر می کردم که دیگه چهار دست و پا نمیره تا راه بره . سعی می کنم خاطراتتون رو با عکس و فیلم ثبت کنم گاهی هم تو دفترم می نویسم اما کاش می شد لحظه به لحظه ی این روزا رو ثبت کرد تا هیچ چیز از خاطرمون نره . هر ماه میریم پیش خانم دکترتون و خدا رو شکر تو این ماه وزن گیریتون خیلی خوب بود . بالاخره مدرس...
نویسنده :
عاطفه
22:15
هشت ماهگی مهدی و هانا
عاشق لبخند قشنگتم پسرم . . . و عاشق نگاه جدی و کنجکاوتم دخترم یه لبخند قشنگ دیگه از پسرم چقدر ناز خوابیدی دخترم مسابقه آب خوری ! و مسابقه کتاب خوانی ببخشید کتاب خوری هنوزم چیزی از کتابت مونده داداشی ؟! ...
نویسنده :
عاطفه
19:10